قجر
بزن زخمی دوباره بر دلم با عشوه ابروی قاجاریت
که دلتنگم برای زخمهـــای بیدوا داروی قاجاریت
تو بیشک وارث ژنهــــای خونریــــز محمـــد خان قاجاری
شهادت میدهد این را شمار کشتههای خوی قاجاریت
شبیـــــه شاهها بعد از شکارت، با شکــــارت عکــس میگیری
و در دستت سلاحت، شانهای که میکشی بر موی قاجاریت
شب و روزم به هم آمیخته در گرگ و میش روی و گیسویت
قمر در عقرب است اوضـاع در ترکیب موی و روی قاجاریت
به هر سو میروم تاریکی و گمگشتگی افزون و افزونتر
اسیرم کردهای در پیچ و تــــاب موی تو در توی قاجاریت
زمینگیر و علیلم کردهای با آن دو گوی غیبگوییهات
پی یک باطلالسحرم برای چشم پر جادوی قاجاریت
لبت شیـــــرین، دهانـــت پر شکر اما زبــــانت تنـــــد و تیز و تلخ
که با این وصف دشوار است عسلدزدی از آن کندوی قاجاریت
بیا آتش بزن من را، بگیرانم، سر قلیان خود بگــذار
بسوزان با نفسهایت مرا همراه تنباکوی قاجاریت